باشد خدا...

متن مرتبط با «تفسیر» در سایت باشد خدا... نوشته شده است

دوش می امد و ...

  • گفتم:به نیابتت فال گرفتم... گفتم خدایا به نیابت از او حافظ جانان... بعدش می گفت :مریم سادات میشه فالمو ی جایی بزاریش که ببینمش؟! _مثلا چه جایی؟ ی جایی که هر موقع دلم گرفت بخونمش ؟! _تو وبم؟ _اوهوم: ) دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود*** تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود رسم عاشق کُشی و شیوه ی شهر آشوبی*** جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشّاق سپند رخ خود می دانست*** و آتش چهره بدین کار بر افروخته بود گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم*** که نهانش نظری با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل*** در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت*** الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد*** آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ*** یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود ... تو خود حدیث مفصل بخوان... : ),دوش می آمد و رخساره برافروخته بود,دوش می آمد و رخساره برافروخته بود+تفسیر,دوش می آمد و رخسار برافروخته بود ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها