از آن جا شروع میکنم ...از آنجا که ۲۰ بهار از زندگی من یک به یک گذشته است...اما خوب همه ی ۱۹ تای قبلی به کنار، این بیستمی فکر میکنم بهترین بوده است,تا قبل از بیشت دائم در نوسانی، دائم مشوشی اما از بیست به بعد دچار ثبات و آرامش میشوی کم کم... در جهان بینی ذهن کودکی من قبل تر ها تصور سنم تا بیست سالگی بوده است...یعنی مثلا بیست و یک به نظرم خیلی بزرگ بوده است...مثلا فکر میکردم برای رسیدن به بیست و یک سالگی باید زمان های طولانی بگذرد....اما امشب تولد بیست و یک سالگیم است...
شب های تولدم هر سال استرس داشتم ..استرس داشتم که نوزده سالگی میتوانم بار نوزده سالگی را بر دوش بکشم...بیست سالگی میتوانم بار بیست سالگی را بر دوش بکشم...و حال دلهره ی این را دارم که مثلا میتوانم بیست و یک سالگی بارش را درست و حسابی به دوش بکشم... و درست به سر مقصد منزلش را برسانم...دلهره ی اینکه امسال از سال پیشم نکند بدتر باشم...
شب های تولدم این طوری بوده است که هر سال دلم هوای یکی را میکرده است...مثلا پارسال که شب تولدم با نفس های حضرت معصومه رقم خورده بود...دلم هوای مادرم را کرده بود...اما امسال دلم حال و هوای مولا علی(ع) را کرده ...
هوای ایوان نجفش ..و اما حکایت تکراری شب های تولدم شده است...نبودن غریب ترین پدر... که این روز ها هرکسی درگیر مشکلات خودش است.. و آقای غریبی که فراموش شده است... و هوای نبودنش که عجیب مسموم است...
به تاریخ بیست دی هزار و سیصد و نود و شش...
باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 205 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 0:15