یک وقتایی

ساخت وبلاگ

بعضی چیز ها هم هستند که اگر تا آخر عمر برایشان سجده ی شکر به جا آورد نمی شود بازهم شکرش را به جا آورد...

مثل لحظه ای که پا در این دنیا می گزاری  و می بینی در شناسنامه ات حک شده است: بچه ی محله ی امام رضا...

نمی دانم چه جوری بگویم چه قدر آقایم را دوست دارم...

یک وقتایی که  یک اتفاقایی برایم می افتاد که دلم تا آخرین درجه می شکست....سریع چادرمم را سرم  می کردم و می رفتم حرم...انقد گریه می کردم برا ی آقایم تا آرومم می کرد...درست عین یک بچه ای که داردگریه می کند و ماه مانش در آغوشش می گیرد و آروم میشود..

یک وقتایی که دلم بی تاب کربلا می شد وقتی چشمم به پنجره فولاد می افتاد اروم می شدم...

هر موقع  حاجتی داشتم هیچ موقع نا امید نمی شدم، پشتم به آقایم گرم بود...

یک وقت هایی هم دلم فقط برای خودش تنگ می شد...برای صدای نقاره  خانه ی انقلاب...برای طعم آب اسمال طلا...برای عصر های گوهرشاد...عطر دارالحجه...برای کمیل انقلاب...

ازدحام اطراف ضریحش...


می دانم قدرش را ندانسته ام...می دانم..

امام رضای جان همسایه هایت را از خودت دور مکن آقای خوبم...دل من تحمل ندارد...

باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : یک وقتایی, نویسنده : cgoleyassf بازدید : 200 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 3:57