تیله..

ساخت وبلاگ

با شروع ترم جدید، هر روز کلاس داشتن دیگر مثل قبل نمی توانم حرم بروم، برای همین پنج شنبه هایم را برای حرم مطهر اختصاص داده ام اگر قسمت شود، حتی در ایام تعطیلات، نمی دانم از این پنج شنبه تا آن پنج شنبه دلم چه قدر تنگ می شود که برای پنج شنبه ها روز شماری می کنم...

امروز اما فرق داشت، انگار هر موقع کم میاورم، باید بروم پیش آقایم و برایش یک دل سیر گریه کنم، آن قدر ها که آرامم کند، که تا پنج شنبه ی دیگر کمکم کند...

این پنج شنبه، انگار به جای این که از راه برسم و بروم زیر چادرم و دعا بخوانم و ریز گریه کنم.... فقط باید زل می زدم به گنبد...زل می زدم و اشک می ریختم...

حیف که به ماه مان قول داده بودم برای مهمان ها شب غذا درست کنم وگرنه تا خود شب، تا دعای کمیل حرم می ماندم... 

شده ام عین یک تیله ای که در یک ظرف گرد می گزارنش و ثانیه به ثانیه این طرف آن طرف می رود و بی قرار است...

شده ام خود خود تیله....

مثل تیله بی قرار ...سرگردان....

نکند همه ی این ها بر می گرددد به نبودن های آقای مان....

باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 174 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 2:37