و حزما فی لین...

ساخت وبلاگ
خطبه ی معروفی دارد امیر کلام، خطبه ی صد و نود وسه که یک به یک اوصاف متقین را با ظرافت تمام  مولا علی(ع) وصف می فرمایند...
یکی از اوصاف متقین که  حضرت خیلی زیبا بیان می فرمایند، این بود که فرمودند(( و حزما فی لین))...نرمخوی هشیار...
چرا ما این طوری شده ایم...
چرا ان قدر بد اخلاقی...چرا فکر کردیم اگر گاهی اوقات سکوت کنیم فکر کرده اند کم آوردیم...
متقین این طوری هستند که آرامش دارند...می بینی طرف سی سالش شده ولی سی سالگیش تماما نور است... نه این که ثانیه به ثانیه اش عبادت کرده باشد...نه، ولی بلد بوده است چه طوری زندگی کند...
این طوری که هر کاری می کند هی به خدا نزدیکش می کند... .تمام کار هایش را برای حضرت رب انجام می دهد...بعد می بینی لباس می پوشد به خدا نزدیک می شود...تفریحش... غدا خوردنش...کلاس رفتنش...سفر می رود به خدا نزدیک تر می شود...ازدواج می کند ....پدر می شود...  مادر می شود...
.....هر کاری انجام می دهد...به خدا ثانیه به ثانیه نزدیک تر می شود..
بلد است برنامه بریزد...ی ساعتی برای عبادتش  ...ی ساعتی برای ورزش...برای علم...برای تفریح...برای خانواده ...برای تلوزیونش که مثلا بشیند پیش خانواده یک ساعت خندوانه یا فیلم ببیند...برای فضای مجازیش...برای کتاب خواندش  برای صله ی رحم... برای مردم، که مثلا بهش مراجعه می کنند، یک ساعت برایش اشک می ریزند ، از درد هایشان می گویند، و هی با حرف هایش به کسی که بهش مراجعه کرده است ارامش می دهد، کمکش می کند....
متقین این طوریند که زبانشان وقتی با بچه ها صحبت می کنند بچگانه می شود، و بچه ها عاشقش هستند....با پیر هاصحبت می کند همین طور. ...با جوان ها...با پدر ومادرشان...با همرسشان...با هرکسی مثل خودشان صحبت می کنند...با آرامش...با لبخند...شمرده شمرده...اصلا در لحن این ها پرخاش گری نمی بینی...
می بینی سینه اش از غم اهل بیت دارد می سوزد ... می بینی مجلس عزای ارباب از حال رفت...ولی همین یک ساعت روضه...همین یک ساعت گریه و عزاداری برای ارباب حرکتش می دهد...
اشک هایش را نگه می دارد برای صبح های زودش ک همه خوابند...برای حضرت رب...
ولی وقتی با مردم، با دوست هایش...با خانواده اش صحبت می کند، غم هایش را توی دلش نگه می دارد...و انگار نه انگار قلبش دارد از درد می ترکد... از درد فراق...از درد ...لبخند بهت تحویل می دهد...صحبت ش آرامت می کند...

می بینی با هزار ذوق و شوق آومده مجلس ارباب...بعد می بیند دختر جوان می خواهد روضه گوش کند، ولی تا می نشیند بچه ی کوچکش شروع می کند به گریه...به جای این که هی غر و غر بزنه که بچه اش را ساکت کند تا بلکم چیزی بفهمد، و هی بگوید نچ! می رود بچه اش را می گیرد.... دلش می سوزد، با خودش می گوید هر شب من می توانم از روضه استفاده کنم،یک شب هم این خانم استفاده کند...بچه اش را می گیرد تا برای یک شب مادر جوان با خیال راحت روضه گوش کند...هر چند دلش از صبح داشته کنده می شده و نگه داشته بیاید روضه خالی کند ولی دل سوز است...
خبر ندارد همین امشبش اصلا از شب های دیگر که از حال می رفت،برای یک سال بارش را بست و رفت...
اصلا معنی ندارد برایش روابط شوهر خواهری و زن داداش ومادر شوهر، مادر زن...به مادر شوهرش...به مادر زنش عین مادر خودش محبت می کند...
با زن داداشش...با خواهر شوهرش عین خواهر خودش...عشق می ورزد و محبت می کند...و هی گوش شوهر بیجاره اش را کر نمی کند که امروز مادرت این را گفت این کار را کرد...به همسرش ارامش می دهد...اصلا بلد نیست از این کار ها.... اصلا به چشم مادر شوهر نگاه نمی کند، به چشم مادر خودش نگاه می کند...اصلا بلد نیست از این خاله زنکی های بچگانه...
بلد نیست چشم و هم چشمی های الکی پلکی...که هر سال فلان چیز را عوض کند... اصلا بلد نیست رو کم کند....
می بینی لباس های قشنگ می پوشد ولی لباسش تماما برایش نور است...می گوید می پوشم برای این که جلوه ی بدی از مذهبی ها در ذهن نباشد که لباس هایشان تمیز نیست، به خودشان نمی رسند، ...


اتفاقا با دوست هایش می رود بیرون روحیه اش عوض شود برای این که انرژی اش مضاعف شود...برای این که جلوه ی بدی از دین در اذهان نگذارد....بعضی ها بلدن...
می بینی خونه یشان خیلی هم بزرگ نیست، یک خونه ی ساده ولی نمی دانی چرا ولی وقتی می روی خونه یشان دیگر دوست نداری بیرون بیایی ...
می بینی می خواسته فلان چیزش را عوض کند ،می خواسته فلان چیز سه ملیونی بخرد، ولی بعد با خودش می گوید همین یک تومنی هم کار همان را انجام می دهد...می گوید ولش کن با همین راحت ترم... دو میلیونش را می دهد برای سلامتی آقا برای خانواده هایی که نان شب شان را ندارند....
اصلا بلدنیست خودش را بگیرد...با همه یک شکل است...بخیل نیست....خسیس نیست...دست به خیرش زیاد است...
می بینی بهش می گویند وای چه قدر گیره ات قشنگه،وای چه قدر فلان چیزت قشنگ است... دفعه ی بعد همان را کادو پیچ کرده  را داده بدون ذره ای دل بستگی...
نه برای این که خودش را در دل مردم بنشاند، نه... برای قربة الی الله...برای این که دست خودش نیست...برای این که بلد نیست محبت نکند،بلد نیست بداخلاقی کند...برای این که روزیش نگاه حضرت رب است...
می بینی ثانیه به ثانیه نگاه آقا را حس می کند...شب ها موقع خواب سینه اش تنگ می شود... تکه کلامش شده است...آقا...


می بینی هر موقع می بینیش صورتش لبخند دارد...آرامش دارد...تمام کار های با وقار و آرامش است...
وقتی کنارشان هستی دوست نداری از کنارشآن تکان بخوری...
متقین این طوری هستند که از محبت حضرت رب،  حضرت ارباب و...سیراب میشوند...بعد محبت شان را تقسیم می کنند...
هرچه می روند جلو تشته تر می شوند... از درون بی قرار تر...ولی از بیرون آرام تر....
هم دنیا دارند...هم آخرت...همان کسانی هستند که این فراز دعای ندبه ((ونظر الینا نظرة رحیمه))شاملشان شده است...
غیر متقین این طوری هستند، می بینی یک لحظه عصبی است... با خوشی های کاذب، با گناه سر خودش را گرم می کند... یک لحظه خوب است...یک لحظه بداخلاق است...همه اش بهانه می گیرد...یک بار جو می گیرتش ...یک بار داد می زند...با مادر و پدرش دعوا دارد...وقتی پای گناه می آید وسط، ضعیف است...زود جوش می آید... تحمل همرنگ نشدن  را ندارد...به همه حسادت می ورزد..آرامش ندارد...
...
الهم جعل عواقب امورنا خیرا...



باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 174 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 21:17