سایه ات ...

ساخت وبلاگ
با مامان رفته بود چادر بدوزم، چادر ساده البته، چادر عربی یا لبنانی همیشه آماده اش را می گیرم، ولی چادر ساده را همیشه می دوزم...
لازم نیست که دوباره بگویم ان قدری که چادر ساده را دوست دارم که حد ونصاب ندارد..
وقتی خیاط چادر را روی سرم گزاشته بود و برش می زد...هیچ کس مثل خودم نفهمید چه قدر حس خوبی بهم می داد...به قول عزیز بزگواری وقتی چادر سرت می کنی یعنی سایت روی سرم مادر...هیچ کس نفهمید همین یک تکه پارچه ی مشکی شده است درست عین یک تکه از اعضای بدنم... که با نبودنش احساس نقص می کنم...که حتی نمی توانم تصورش هم بکنم هدیه ی حضرت مادر از روی سرم برداشته شود... و بدون آن نفس بکشم...
که همین یک تکه پارچه ی مشکی چه بار سنگینی روی شانه هایت می اندازد... که چه محدودیت های شیرین و لذت بخشی بهت می دهد...که وقتی عرق می کنی زیرش آن قدر غرقش شده ای که احساس گرما هم نمی کنی...
گاهی اوقات که خیلی خسته ام و از راه می رسم نای این که لباس هایم را مرتب بگذارم روی جالباسی را ندارم... برای همین می گذارمشان روی صندلی و وقتی یکم استراحت کردم مرتبشان می کنم ...ولی همین یک تکه ی پارچه مشکی را نمی توانم...نمی دانم چرا، ان قدر برایم قداست دارد... که هر دفعه از راه می رسم با تمام خستگی اول باید مرتب اویزان ش کنم، تا خیالم راحت شود... 
هیج کس نفهمید همین یک تکه ی پارچه مشکی چه قدر در امان نگهت می دارد، از نگاه های  وحشتناک...
هیج کس نفهمید همین یک تکه پارچه چه ها با ما چادری ها می کند...
چه حیف که قدرش را نمی دانیم... حیف نیست  حالا که ظاهرمان را به هدیه حضرت مادر شبیه می کنیم...باطنمان را به حضرت مادر شبیه نمی کنیم ...؟...
سایه ات بر سرم حضرت مادر(س)...

باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 10:59