عقده ای !

ساخت وبلاگ
این روز ها شده ام عین عقده ای ها، عقده ای موجودات کوچک فسقلی ریزه میزه، عقده ای بچه ها.
تا حدی که دیروز در نماز خانه ی دانشگاه  که یکی از بچه های سال بالایی  دخترک پنج، شش ماهه اش را آورده بود، دست از پا نشناختم و رفتم جلو و گفتم می شه بچتونو بغل کنم؟
ماه مانش اجازه داد، بچه را له ش  کردم بس که فشارش دادم.
نمی دانم چه آرامشی در وجود این موجودات فسقلی وجود دادر که هر موقع می بینمشان از خود بی خود می شوم!مخصوص تر اگر دختر بچه باشد که دیگر هیچ،..
برای فسقلی خودمان می میرم، هر موقع تماس تصویری با مائده برقرار می کنم، شده است گاهی اوقات دلم می خواسته است صفحه ی موبایل را بوس کنم به جای خودش، یا اینکه مثلا دستم را دراز کنم و از توی صفحه ی موبایل بیرون بیاورمش،و تا می توانم بغلش کنم...
می گویند خاله ها ماه مان دوم هستند، ولی  این ترم آن قدر درس داشتم که حتی فرصت این که یک هفته بروم پیشش را هم نداشتم، همین شد که دل توی دلم نیست برای دیدنش...
اما  فردا قرار است فسقلی خودمان بیاید برای ایام تعطیلات پیشمان، دست از پا نمی شناسم برای آمدنش، عشق جان خاله ...
بچه ها عین مسکن می مانند ، هر چه قدر هم ناراحتی داشته باشی، همین که یک شیرین بازی از خودشان در میاورند، ته دلت باز می شود و اصلا یادت می رود ناراحتی داشته ای.....
باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 236 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1395 ساعت: 20:42