اسم خواهر م قرار بوده نگار شود...اما مامان همان موقع های حاملگی می رود خونه ی خاله ازیتا و می فهمد اسم دختر همسایه شان مائده است...همان جاست این اسم به دلش می نشیند و به جای نگار، مائده می گذراد...
اسم من قرار بود بشود منا...مامان اسم منا را دوست داشته...اما لحظه ی آخری پشیمان می شود و با بابا توافق می کنند مریم بگذراند...
این روز ها بعضی از دوست هایم زینب هم صدایم می زننند... بهم می گویند، زینب بودن به تو می آید...بهم می گویند شخصیتت به زینب می خورد...
ولی من شدم م ر ی م...اسمم را دوست دارم... همان قدری که این اسم بهم حس خوبی بهم می دهد... بعد این متن فاطمه سادات را که می خوانم می فهمم من باید مریم می شدم...
متنی که داد به من...:
همیشه وسط جملههایی که توی کتابش از مریم (س) گفته، به «یالیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً» که میرسم، اشکهام جاری میشود. یک بارِ غمِ فهمیدنی توی این جمله خوابیده است که همهی وجودم را به درد میآورد. انگار قطرهای از نهایتِ اضطرارِ مریم (س) توی هنگامهی آن امتحانِ سخت میریزد توی وجودم. بعد فکر میکنم چه خوب که پشتبندش خدا زود دلداریاش داده. که مریم (س) را توی آغوشِ مهربانیاش فشرده، اشکهاش را پاک کرده و گفته تا غصه نخورد. گفته لا تَحزنی. چه خوبتر که لحظههای بعدش، آن دو تا چشمهای کوچکی که رو در روی مریم (س) به دنیا گشوده شد، خودش بزرگترین مرهم بود بر استیصالِ آن لحظههایش؛ عیسی (ع)، کلمهی خدا، توی دستهای مریم (س) بود...
اگر اینها نبود آدم وسطِ قرآنخواندن پای آن جملهی یالیتنی متّ قبل هذا... از غصه بیتاب میشد از آن بارِ غمِ فهمیدنی.
#مریمِ_دل
برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 209