سیل اشک امانم نمیدهد...
از این دور بودن... از این دویدن و نرسیدن...از این انتظار ها که خون آدم را توی شیشه میکند...
قرآن را بازش میکنم
میآید:
وَ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ...
میفهمم بالاخره یک روز در این دنیا کرب عظیم ما تمام میشود...یک روز شما میآیی و خاتمه میدهی به دل تنگی ها...یک روز شما میآیی و ما بالاخره طعم لبخند واقعیِ از ته دل را میفهمیم...
یک روز که خیلی نزدیک است... از رگ گردن هم نزدیک تر...
این وعده ی خود خداست...که بالاخره ما یک روزی اندوه بزرگمان تمام میشود و شما میآیی...
یا صاحبی...
برچسب : نویسنده : cgoleyassf بازدید : 163