بهشت دنیایی

ساخت وبلاگ

....

هیچ کس خونه نیست...

تک و تنهام...ساعت 3بعد از ظهر مانتوی سبزم و روسری اش را سرم میکنم..باظرافت تمام گیره روسری هم سبز ستش میکنم...چادرم را برسرم میگذارم...کتاب اتوبوس را بر میدارم...هنذفری را هم تا رسیدن به ایستگاه و برای پیاده روی ها توی گوش هایم میکنم...

تا ایستگاه اتوبوس مسافت به نسبت طولانی ای است...وقتی میرسم...خشکم می زند...ایستگاه صلواتی سر چهار راه....دلم می گیرد...نه نمی گیرد نمیدانم چه می شود...

سوار میشوم...

یک ایستگاه قبل از حرم پیاده می شوم...آهسته قدم می زنم...سعی می کنم چشمم به هیچ کس نیفتد...

راه می روم... از گشت رد می شوم...

سرمو بالا می گیرم ...سلام می دهم...بر خلاف همیشه که از انقلاب وارد می شوم و اولین مقصدم انقلاب است...از جمهوری وارد می شوم به مقصد گوهرشاد...دلم گوهرشاد می خواهد...ایوان مقصوره،

....

اصلا نمی شود وصف کرد...باد خنک پاییزی....درست وسط گوهرشاد نشستن...نسیم خنک ....فکر می کنی درست وسط بهشت نشستی...چادرم پر باد می شود...آن قدر که باد می خواهد بکندش ببرتش، زیارت نامه را باز میکنم یاد حرف های حاج اقا پناهیان میفتم:

.

زبان زیارت جامعه کبیره زبان بسیار عاشقانه ایه

که هر بار میاد دعا کنه دوباره لحن بر میگرده به توصیف محبوب

در زیارت جامعه زائر یکی دو تا بیشتر حاجت نداره

عشقش محبتش صفای دلش اینه هی ائمه رو توصیف کنه لذت ببره

انگار وقتی صداشون میزنه خودش رو فراموش میکنه

یعنی میگه آقای من اومده بودم از زشتی خودم شکایت کنم

اومده بودم زیبایی رو برای خودم تقاضا کنم

اما وقتی شما رو میبینم خودم یادم میره

دوست دارم فقط زیبایی های شما رو بگم

وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ

من آماده کمک به شمام شما قبول کنید

و این کلمه که ترانه وجود ماست همه وقت همه جا

فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لاَ مَعَ غَیْرِکُمْ;

من با شمام من با شمام نه با دیگری

آقای من من با شمام..))

تا قبل از این که پنج شنبه ی فیروزه ای را بخوانم محال بود هنگام زیارت جامعه ی کبیره را بخوانم آن هم به آن طولانی...ولی بعد از خواندش محال است نخوانمش هر دفعه می روم حرم...

جامعه ی کبیره را باز میکنم، ارام دستم را می گذرام روی قلبم:السلام علیکم یا اهل بیت النبوة ، و موضع الرسالة...

می خوانم خط به خط اخر بند بر میگردم و معنیش را می خوانم، میرسم به بابی انتم و امی و نفسی و اهلی و مالی...

ارام اشک هایم غل می خورند...اصلا مگر می شود امام مهربان ذره ای از رافتتان، مهربانیتان را جبران کرد، امام مهربانم اسمم شیعه است و حتی شبیهتان هم نیستم...


امام مهربانم محرم نزدیک است و من ادم نشدم ...امام مهربانم چگونه می شود به رضای شما رسید..

زیارت تمام می شود...دلم می خواهد ساعت ها بنشینم و فقط و فقط با امام مهربانم حرف بزنم...فقط بنشینم و از هوای گوهرشاد که درست عین بهشت شده است استفاده کنم...

کودک چار و دست پا یی می آید کنارم ...نگاهم می کند...بهم زل می زند...نگاهش می کنم...به صورتش لبخند می زنم....

باشد خدا......
ما را در سایت باشد خدا... دنبال می کنید

برچسب : بهشت دنیایی, نویسنده : cgoleyassf بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 23:52